جادوگر شهر من مرا جادو کرد هر کار که کرده ام نه من بل او کرد دارو به من از عصاره هایش می داد نفس من بیچاره به کارش خو کرد بعد از کمکی عاشق رویش گشتم نشنیدن آری اش مرا ترسو کرد تا مدتی از آتش عشقش پختم تا اینکه مرا فراق او نیرو کرد گفتم که تو را عاشقم و می سوزم، نامرد زد و دو چشم من بی سو کرد زان بعد شدم گدای دروازه ی شهر تا هر که که بی خبر به اینجا رو کرد، از قصه ی عشق خود برایش گویم، جادوگر شهر م,جادوگر ...ادامه مطلب